یه روز با اتفاقای خیلی خوب
سلام پسته جونم
امروز با کلی خبر خوب اومدم .
دیروز مامان نوبت سونو ان تی داشت . و واسه بار اول می خواستم شما رو ببینم کلی استرس داشتم .
دل تو دلم نبود که نوبتم بشه و شما رو ببینم .
بابا سعیدم کلی استرس داشت اخه سر کار بود و نمی تونست بیاد هی اس ام اس میداد هی زنگ می زد که چی شد رفتی سونو یا نه ؟؟
تو همین حین مادر زنگ زد که حال من و شما رو بپرسه و یه خبر داد که من هم خوشحال شدم هم استرس خودم یادم رفت ...
گفت که خاله فاطمه رو اوردیم بیمارستان که انشاا... زایمان کنه ...
من کلی واسه خاله فاطمه استرس گرفتم اما به خاطر شما سعی کردم خودمو کنترل کنم .
تو همین حین نوبتم شد و رفتم واسه سونو
قربونت برم مامانی که انقدر کوچولویی و نازی از بس تکون می خوردی و وروجک شده بودی خانوم دکتر گفت چه نی نی شیطونی داری یه لحظه اروم نمیگیره من کارمو بکنم ....
الهی قربونت برم کلی ذوقتو کردم و همش تو دلم می گفتم کاش بابا سعیدم بود تا می دید چه پسته کوچولوی شیطونی داره و ذوقتو بکنه
خدا رو شکر همه چی خوب بود و خانوم دکتر از همه چیز راضی بود فقط گفت که جفت پایین هست و طول سرویکس هم یه کم کمه و باید استراحتمو بیشتر کنم ...
CRL = 52 mm ........ 11W +6 d
EDD = 93/6/25
N.T = 1.18 mm
N.B = present
cervical length = 34 mm
اینم خلاصه سونو انشاا... در اولین فرصت عکس خوشگلتم می ذارم .
راستی نی نی خاله فاطمه دیروز ساعت 6 عصر به دنیا اومد اما چون مامان یه کم حالش خوب نبود مادر و بابا سعید اجازه ندادند من برم بیمارستان دیدینشون ...
منم امروز صبح با آقا رسول شوهر خاله فاطمه رفتم بیمارستان و به همین بهونه ازمایش غربالگریم رو هم انجام دادم .
وای نمی دونی چه دختر نازیه دختر خالت انشاا.. عکس اونم می ذاررم که یادگاری بمونه .....
یه دختر ناز و تپل و سفید و فوق العاده آروم ما شاا...
خدا به پدر مادرش ببخشتش و زیر سایه پدر مادرش بزرگ بشه انشاا...
کلی ذوقشو کردم انشاا... شما هم به خوبی به دنیا بیاید با هم کلی بازی کنید ....
خوب مامان من برم یه فکری به حال شام بکنم ....
خیلی دوستت دارم پسته جونم